میر علی سادات حسینی هروی (درگذشت: ۹۵۱ه/۱۵۴۴م) معروف به میر علی هروی و میرجان و ملقب به کاتبسلطانی از سرآمدان نستعلیقنویسی و از خوشنویسان بزرگ قرن دهم هجری است که خط او از نظر رعایت اصول، استحکام و همواری، صفا و شأن، تا زمان خود بیهمتا بوده و شاید پس از او نیز جز میر عماد کسی یارای برابری با او نداشته باشد. خط او حتی بر سلطانعلی مشهدی برتری دارد. او بر روی خوشنویسان پس از خود تاثیر بهسزایی گذاشته است.
ملا میرعلی هروی زندگی متلاطمی داشت و در دوران پرآشوبی میزیست. او از سادات حسینی و از اهالی هرات بود. به علت اقامت طولانی در مشهد گاهی او را مشهدی هم خواندهاند. خانواده آنها در ۱۵۰۶م/۹۱۱ه.ق به مشهدکوچ کردند ولی بهزودی به هرات بازگشتند و در همانجا ماندگار شدند.
او شاگرد زینالدین محمد از شاگردان بیواسطه سلطانعلی مشهدی بود ولی معلوم نیست که خود او هم نزد سلطانعلی مشهدی مشق کرده باشد. اما آنچه مسلم است این که خط او از هر دو استاد پیشی گرفت و شاگردان زیادی تربیت کرد.
میرعلی در جوانی در دارلانشاء حکام هرات به کتابت احکام مشغول بود. پس از آن به دربار سلطان حسین میرزا بایقرا راه یافت و از مقربان دربار این پادشاه هنرپرور شد و لقب سلطانی و کاتب السلطانی را از او دریافت کرد. چنانکه او برخی از آثارش را با امضاء " میرعلی الکاتب السلطانی" رقم زده است. او تا سال ۱۹۱۱ یعنی زمان درگذشت سلطان حسین بایقرا در هرات بود و پس از آن گاهی در مشهد و گاهی در هرات بسر میبرد. تا سال ۹۱۹ه.ق شاه اسماعیل اول صفوی هرات را فتح کرد و میر علی تحت حمایت کریم الدین حبیب الله ساوجی درآمد. پس از کشته شدن حبیب الله، در زمانی که سام میرزا صفوی از طرف برادرش شاه تهماسب فرمانروای خراسان بود و و پیشکارش حسن خان شاملو بود، میرعلی سه سال در هرات بود. تا اینکه در سال ۱۵۲۸م/۹۳۵ه.ق عبیدالله یا عبیدخان ازبک برادرزاده محمد خان شیبانی موسس سلسله ازبکیه، این شهر را برای مدت کوتاهی تسخیر کرد و میرعلی هروی را با خود به مقر خود بخارا برد و میر علی را به معلمی عبدالعزیزخان فرزند خود گماشت و به کار کتابت مشغول کرد. او نزدیک به ۱۶ سال در بخارا بود و نتوانست از آنجا خارج شود و با افسردگی روزگار میگذرانید تا در همان شهر درگذشت. گویا تا سدهٔ گذشته نیز سنگ مزار او در بخارا هنوز قابل رؤیت بوده است. میرعلی هروی تا هنگام مرگش در حدود ۱۵۴۴م/۹۵۰ه.ق در این شهر کار میکرده است.
میر علی که مردی درویشمسلک و آزاده بود از دوری خانواده و وطن و مهاجرت اجباری به بخارا دلگیر و افسرده بود و این شعر که از اوست و چندین بار آن را با تفاوتهای اندکی نوشته است گویای درد دل و روح پر آلام اوست:
عمری از مشق دوتا بود قدم همچون چنگ |
تا خط من بیچاره بدین قانون شد |
|
طالب من همه شاهان جهانند ولی |
در بخارا جگر از بهر معیشت خون شد |
|
سوخت از غصه درونم چگنم چون سازم |
که مرا نیست از این شهر ره بیرون شد |
|
این بلا برسرم از حسن خط آمد امروز |
وه که خط سلسلهٔ پای من مجنون شد |